اولین فرزند خانواده مشكين فام فردمتولد ۱۳۲۵ و دارای استعداد و ذهن و ذوقی سرشار در زمینه علم و ادب بود به نحوی که از دوران نوجوانی شروع به سرودن شعر و نوشتن مطلب مى نمود. اما بخاطر روحیه حساس و تأثیر پذیرش از شرایط سیاسی و اجتماعی ، همزمان با تحصیل، چه در دبیرستان و چه دانشگاه با شرکت در محافل و انجمنهای دینی و همچنین مشاهده وضعیت اسفبار مردم نواحی مختلف ایران، بخصوص دهقانان که بخشی از مطالعه و تحقیق او در زمینه روستا و کشاورزی بود برای مبارزه با اختناق و بی عدالتی رژیم پهلوی در دهه ۱۳۴۰ جذب نیروهای مبارز گردید و بخاطر روحیه جسور و انقلابی اش به عضویت کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق درآمد و با سفر به مناطق خلیج فارس و همچنین عضویت در سازمان الفتح بعنوان عنصری انقلابی توانست موجب رهایی تعدادی از اعضاء این سازمان از جنگ رژیم پهلوی گردد که اطلاعات دقیق تر آن در کتاب “برفراز خلیج فارس “خاطرات محسن نجات حسینی، نشر نی، ۱۳۷۹ درج گردیده است.
او پس از بازگشت به ایران به همراه تعدادی از یاران خود “اعضاى كادرمركزى”دستگیر و در سحرگاه ۴ خرداد ۱۳۵۱ در تهران تیرباران گردید و جانش را فدای راه آزادی ایران نمود. متن وصیتنامه ودفترچه اشعار همراه با عکس و دست نوشته هایش در ویترینی جداگانه در موزه هنر مشکین فام موجود است .
پس از انقلاب در سال ۱۳۵۷ خیابانی در شیراز واقع در ضلع جنوبی پارک آزادی به نام وی نامگذاری گردید که هم اکنون نیز به قوت خود باقی است.
این وصیت نامه به پدرم ارسال گردد.
خدمت پدر و مادر و خانواده گرامیم و اقوام و دوستان.
اکنون که لحظات آخر عمر خود را می گذرانم ، در کمال شور و اشتیاق و جذبه برای پذیرفتن شهادت در راه خدا و مردم هستم . من راه انبیاء و پیغمبر اکرم و حضرت علی و امام حسین و راه سایر انقلابیون را ادامه میدهم و تمام وجودم را در این راه گذاشته ام. اکنون انتظاری که از شما دارم این است که پس از مرگ من گریه و زاری نکنید ، بلکه افتخار کنید. هر وقت بیاد من می افتید زیارت وارث را بخوانید که مفهوم این زیارت این است که امام حسین را وارث راه حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و سایر پیغمبران و ائمه اطهار میداند زیرا من نیز وارث راه آنان هستم البته اگر خدا و مردم شهادت مرا مورد قبول و عنایت قرار دهند.
فلا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم يرزقون
رسول مشکین فام ۵۱/۳/۴
ساقی بیار باده که با می وضو کنم کنم
زنگ گناه را به مئی شستشو کنم
چون باید آشتی به چنان فتنه خو كنم
مهر نماز را لب چون لعل او کنم
با این بهانه بوسه بر آن مهر لب زنم
می چیست درد عشق مرا می علاج نیست
ساقی خدا گواست که قصدم لجاج نیست
این راه دیگری است که راه حجاج نیست
یک بوسه اش بس است و دگر احتیاج نیست
تا حشر دم به باده ماء العنب زنم
ساقی به من مگیر چرا دم فرو کشم
من بار عشق را نتوانم نکو کشم
امشب هزار عربده اندر گلو کشم
بی پرده گویم آنچه من از دست او کشم
مستم، صلاح نیست که دم از ادب زنم
حس میکنم که با پر كاهی مقابلم
فارغ ز هر چه هست در این دیر زائلم
ریزد به گونه گریه چون در قابلم
گوئی مرصع است به لؤلؤ شمائلم
با نور اشک طعته به مهتاب شب زنم
هرگز نبوده اینهمه مطبوع حال من
ساقی بیار باده و برگیر فال من
گوئی خبر رسد ز رمیده غزال من
گوئى رسیده صبح امید وصال من
چون پانزده به آخر ماه رجب زنم
آن شوخ بین که دیده و دلها بسوی اوست
آن بت نگر که کعبه جان خاک کوی اوست
هر کس که هستی دو جهان آرزوی اوست
حلقه به گوش و خادم یک حلقه موی اوست
چون من که دم به خادمی اش روز و شب زنم
مهدی بیا به حال یتیمان نظاره کن زنجیر ظلم و کفر ز هم پاره پاره کن
شام خموش خسته دلان پر ستاره کن
مشکین فام را به سماعی اشاره کن
تا روز و شب به میکده طبل طرب زنم